كابوس

غلامرضا شيري

از جايش بلند مي شود، آتش را مي گيراند و مي آيد كنــارم مي نشيند، مي گويد: بيداري؟
ـ از دم غروب تا حالا گوشه اي نشسته و چمباته زده بودـ سرش را روي پايم مي گذارد و مي گويد: مي دانم بيداري، چرا حرف نمي زني؟
زير لب مي گويم: چه مرگته؟
سرش را تكاني مي دهد: ناراحتي؟
مي پرسم: چرا؟
مي گويد: بايدهم باشي من اگه جاي تو بودم حسابي عصباني مي شدم توسردت نيست؟
احساس سرما مي كنم كاپشنم را رويم مي كشم.
ـ چرا بايد عصباني باشم؟
دستهايش را زير سرش ميگذارد و مي گويد: عصبانيت هم داره، يعني اگه من جاي تو بودم حسابي عصباني نمي شدم؟
مي گويم: چيز عجيبي نيست، يك چيزي مثل بقيه چيزهاي عالم.
مي گويد: ساده اي خيلي ساده اي.
مي گويم: چيز غريبي نيست، تنها من و تو عاشق يك نفر شده ايم.
وسط حرفهايم مي پرد.
ـ همان مثلث قديمي
پايم خشك شده است، دلم ميخواهدپايم را بكشم، سرش را محكم روي پايم فشار مي دهد.
ـ دوستش داري؟
ـ تو چي؟
ـ مــــــن؟ نمي دونم، فقط مي دونم، فقط مي دونم…
ـ چي مي دوني؟
ـ ولش كن، حال داري؟
پايم را مي كشم سرش از روي پايم مي افتد، بلند مي شود و سراغ آتش مي رود، آتش را الو ميكند و همانجا كنار آتش چمباته مي زندصداي پارس سگــــها از دور دستها بلند مي شود كوه مثل سايه اي كه خوابيده باشد جلويمان ايستاده است.
مي گويد: مي ترسي؟
مي گويم: خوابم مياد، بذار بخوابم.
مي گويد: من مي ترسم از اين كوه از اين سايه ترسناك، از همه چي مي ترسم ببين ماه چقدر قشنگه، تازه دراومده توي قرص كامل ديوونــــه ها راه مي افتن و آدم مي كشـن بعضي ها هم…
مي گويم: خيالاتي شدي، اگه كوه رو دوست داشته باشي كوه هم دوستت داره
مي گويد صداي زوزه مياد، گرگه ياسگ؟
حوصله ام سرمي رود بلنـــد مي شوم، خوشحال مي شود، برايم چايي مي ريزد، داغا داغ سرمي كشم.
متعجب مي پرسد: چطوري؟
ـ چطوري چي؟
ـ هيچي فقط بايد فكر كني داغ نيست همين…
كنار آتش دراز مي كشد، آتش نصف صورتش را روشــــــن مي كند، قرمز شده است.
مي گويد: دختره رو ديدي برامون دست تكون داد؟
مي گويم: بي خيالش همه همين جوريند.
مي گويد: دنبالش مي رفتيم بهتر بود.
مي گويم: با مادرش بود دردسر داشت.
مي گويد: دردسر خوبه، اگه اينجوري باشه
دوباره چايي مي ريـــــزم و مي گويم: تو چرا نرفتي؟
مي گويد: حوصله اش رو نداشتم، دختر باشي و سيگار بكشي، تازه اين كه چيزي نيست كبريت هم نداشت.
مي گويم: تو هم نداشتي
ـ داشتم، ولي مي خواستم…
ـ مي خواستي مال اونو قر بزني
مي گويـــــــــد: نه كه تو نمي خواستي!
ـ من! به من چه، مگه من سيگاري ام، اصلاً به جهنم تو خودت عرضه نداشتي وگرنه دنبالش مي رفتي
جيبهايش را مي گردد و بـعد مي پرسد: سيگار داري؟
سرم را تكان مي دهم انگار كه چيزي يادش آمده باشـــــد مي گويد: لعنتي يادم رفته تو ترك كردي و سيگار نمي كشي، كاش حداقل يه نخ داشتم
سيگار را به طرفش مي اندازم، سيگار را مي گيرد و مي گويد: اين پيش تو چيكار مي كنه؟
مي گويم: مال دختره است وقتي داشتي دنبال كبريــت مي گشتي، روي سنگ گذاشتش و گفت بده به اون.
سيگار را مي گيرد و آن را روشن مي كند، پك اول را كه مي زند سرفه اش مي گيرد.
ـ اين كه خيلي بدمزه اس، دختره چقدر بدسليقه بود اين زهر ماريه…
و سيگار را داخـل آتش پرت مي كندمي پرسد: به چي فكر مي كني؟
مي گويم: هيچي!
ـ مگه ميشه به هيچي فكر كرد، من كه دارم به اون فكر مي كنم
ـ دختره رو ميگي؟
ـ نه بابا! دارم به رويــــا فكر مي كنم
ـ رويا؟
ـ آره خيلي وقته دارم بهش فكر مي كنم، يعني از همون روزي كه ديدمش همون روزي كه با تو اومده بود
مي گويم: تازه با هم آشنا شده بوديم، مي خواستيم با هم…
مي گويد: تو چرا عصبـــاني نمي شي؟ تو چرا نمي فهمي؟ من مي خوام رويارو ازت بگيرم، از تو، اون مال تو بود مي فهمي مال تو!
بلند مي شوم به آتش خيـره مي شوم، مي گويم: توي تموم قصه ها همين جوريه دو نفر عاشق يه نفر ميشن، بعد يكي بيشتر، شقه همين!
مي گويد: ولي اول تو عاشق رويا شدي، اون مال تو بود، تو هنوز هم بلد نيستي از اموالت دفاع كني
مي گويم: رويا مال من بود تا وقتي كه…
مي گويد: چي؟
مي گويم: بي خيالش، خوابم مياد، تو چقدر حرف مي زني؟
مي گويد: رويا دختر خوبيه، اما اون ديگه عاشق تو نيست، اون منو دوست داره خودش گفت
مي گويم: ولي اون اول منو دوست داشت، هيچ عشقي اول نميشه، داري خودت رو زحمت ميدي
مي گويد: تو ساده اي، خيلي ساده اي.
آتش دارد كم كم خـــاموش مي شود، بلند مي شود و دنبال هيزم مي رود، هيزمـها را كه مي آورد كنار آتش مي ريزد و توي آتش هيزم مي اندازد، آتش گر مي كشــــد، دوباره گرم مي شوم و پلكهــايم سنگين مي شود. باز هم مي رود تا هيزم بياورد مي گويم: بسه چقدر جمع مي كني؟
مي گويد: به تو ربطي نداره، ميخوام همه هيزمهاي اينجارو جمع كنم، تو بگير بخواب.
هيزمها را مي آورد و روي بقيه هيزمها مي ريــزد بالاي سرم مي ايستد ، نگاهم مي كند و مي گويد: امشب چرا اومديم اينجا توي اين كومه، توي اين… اسمش چي بود؟
مي گويم: اشكفت سلمان، مال دوره عيلاميها.
مي گويد: هر كي! اصلاً چرا اومديم، من خسته شدم
مي گويم: يادت مياد اولين بار اينجا
نگاهش را مي گيــــــرد و راه مي افتد و روي تخته سـنگي مي نشيند.
ـ حسابي كتك خورده بودم و تو فقط نگاه مي كردي
ـ مي خواستم حسابي كتك بخوري، آش و لاش شده بودي
ـ مرتيكه احمق به دختره متلك گفت، جري شدم و من هم حسابش رو رسيدم
ـ آره حسابي كتك خورده بودي، اون روز رويا هم بود
مي گويد: داشت مي خنديد، بعد كه صورتم رو ديد ناراحت شد و زخمهام رو پاك كرد چقدر آروم اين كار رو مي كرد، حس كردم تموم زخمــهام خوب شده
مي گويم: رويا هميشه همين جوري بود
زيپ كاپشنش را مي بندد و مي گويد: براي همين عاشقش شدم
مي گويم: ولي اون مال من بود
مي گويد: مال تو بود ولي منو مي خواست
مي گويم: زهي خيال باطل
بلند مي شــــود، كنار آتش مي آيد
ـ سردم شده خيلي سردم شده، چايي هست؟
برايش چايي مي ريزم چايي را داغا داغ سر مي كشد، دهانش مي ســوزد، ليوان از دستش مي افتد، ها مي كند هنوز هم دهانش مي سوزد، دوباره چايي مي ريزد و با سروصدا مي خورد و چشم مـي دوزد به چشمهايم
ـ من بدم نمياد، هر چقدر ميخواي سروصدا كن
مي گويد: ولي قبـــــلاً بدت مي اومد تف مي كردي اه اه…
ادا در مي آورد. مي گويم: حالا ديگه خيلي چيزها فرق كرده، ديگه برام اهميتي نداره
چايي را توي آتش خــــالي مي كند و مي گويد: اصلاً براي چي اومديم توي كوه لعنتي؛ من كم كم دارم عصباني ميشم، لعنتي حرف بزن
مي گويم: ساكت باش و فقط گوش بده
صداي جغدي از دورها مي آيد، مي ترسد، خودش را به من نزديك مي كند و مي گويد من مي ترسم از جغد، از تاريكي، چرا اومديم اينجا
مي گويم: بخاطر رويا
ـ رويا؟
ـ آره، بايد همين امشب همه چي تموم شه
ـ همين امشب؟ باشه، من حاضرم، دوئل بكنيم؟
مي گويم: نه! يه چيز ديگه
ـ معامله؟
مي گويم: آره، پيشنهادي داري؟
حالت مـــتفكرانه به خودش مي گيرد
ـ تو خيلي ساده اي، ساده اي، توي تموم معامله هات شكست خوردي
مي گويم: اين هم سرش
مي گويد: رويا! اون تو رو دوست داره، اون اول عاشق تو بود
ـ ولي بعدش تو رو بيشتر دوست داشته
مي گويد: بــــــاشه معامله مي كنيم، سر رويا معامله مي كنيم
مي گويم: چي؟
دســـــتهايش را بالاي آتش مي گيرد
ـ تو گذشته ات رو بده به من و رويا رو براي خودت بردار؛ خوبه؟
مي گويم: باشه، خوبه، معامله خوبيه، گذشته من مال تو و رويا مال من
مي گويد: از گذشته ات متنفري؟
مي گويم: نمي دانم
ساكت مي شود و زير لب آوازي را زمزمه مي كند
ـ يه چيزي رو مي دونستي؟
ـ چي؟
ـ اينكه رويا گذشته خوبي نداره، مي دونستي؟
ـ براي من گذشته رويا از وقتي شروع شده كه اونو ديدم
مي خندد و مي گويد: اون گذشته خوبي نداره، اون با چند نفر ديگه هم سروسري داشته، همچين هم پاك و معصوم نيست
مي گويم: هيچكس توي اين دنيا پاك و معصوم نيست، خودت كه يادت نرفته
برمي گردد و نگاهم مي كند و آرام مي گويد: راستش من بهت دروغ گفتم، راجع به رويا
مي گويم: مي دانم
مي گويد: اولين باري كه ديدمش قبل از اون روز بود كه با تو اومد اينجا، من قبلاً هم باهاش رابطه داشتم، تو خودت گفتي هيچ عشقي اول نميشه، رويا قبل از من هم با كـس ديگه اي بوده، مي دونستي؟
پهلو به پهلو مي شــــــوم و مي گويم: بي خيالش، حالا كه ديگه معامله كرده ايم، فكرش رو نكن، همه چيز گذشته، گذشته هم ديگه ارزش نـداره بي خيالش.
دراز مي كشد و سرش را روي پايم مي گذارد و زمزمه كنان مي گويد: تو باز هم باختي، معامله رو باختي
مي گويم: بي خيالش
مي گويد: چرا امشب اينجا اومده بوديم؟
مي گويم: نمي دانم، بي خيالش
مي گويد: تو خيلي ساده اي، خيلي ساده اي، تو معامله رو باختي
ـ بي خيالش، هميشه همين جوري بوده
مي گويد: رويا مال گذشته تو بود، تو اونو همين جوري باختي، تو ساده اي، خيـلي ساده اي
سرش را روي پـــــايم فشار مي دهد و چشمهايــــش را مي بندد. مي گويم: رويا مال هيچكس نيست مال اوني كه…
مي گويد: تو ساده اي، خيلي ساده اي
سرش روي پايم سنــــگيني مي كند پايم بي حس شده است دلم مي خواهد پايم را بكشم، اما او سرش را روي پايم فشار مي دهد، ماه بالاي اشكفت رسيده است و كوه مثل سايه اي ترسناك كه خوابيده باشد روبرويمان ايستاده است.

غلامرضا شيري
خوزستان ـ ايذه
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30677< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي